کد مطلب:121991 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:249

مفاخره حسن با معاویه و اصحاب او
چون مخاطبات حسن علیه السلام با معویه و اصحاب او ساحت آن جماعت را آلایش عار و شنار داد و از آن مجلس دلتنگ و غمنده پراكنده شدند همواره تذكره ی این حدیث خاظر ایشان را زحمت می كرد لاجرم همواره هنگام ظفر می جستند و اعداد كیفر را كمر می بستند چنان افتاد كه یك روز حسن علیه السلام حاضر مجلس معویه شد و این وقت مروان بن الحكم و مغیرة بن شعبه و دیگر ولید بن عقبه و عتبة بن ابی سفیان در آن مجلس جای داشتند ایشان را از ورود حسن علیه السلام فرحتی به دست شد و چنان دانستند كه به مخاطبات ناهموار و مغالطات نابهنجار آن حضرت چیره خواهند گشت پس آغاز سخن كردند و به كلمات شنیع شناعت آن حضرت را خواستند و هر یك جداگانه داستانی از مفاخر بنی امیة و مثالب بنی هاشم آراستند كردار ایشان بر آن حضرت ثقیل افتاد.

فقال الحسن ابن علی علیهماالسلام: أنا شعبة من خیر الشعب آبائی أكرم العرب لنا الفخر و النسب و السماحة عند الحسب من خیر شجرة أنبتت فروعا نامیة و أثمارا زاكیة و أبدانا قائمة فیها أصل الاسلام و علم النبوة فعلونا حسین شمخ بنا الفخر و استطلنا حین امتنع منا العز نحن بحور زاخرة و جبال شامخة لا تقهر.

حسن علیه السلام فرمود منم بهترین شاخی و غصنی از شاخهای شجره ی شرافت و پدران من اشرف قبائل و اقوام عرب اند مفاخرت نسب و سماحت حسب خاص ماست چه ما از بهترین شجر شاخهای بالنده و میوه های گوارنده و بدنهای پاینده ایم همانا شجره نبوت كه اصل اسلام و سرچشمه علم است ما را فروگرفت و از در فخر و مباهات بلند آوازه كرد و بر عزت و مكانت غلبه داد مائیم دریاهای شگرف كه هرگز



[ صفحه 284]



خشك نشویم و كوهسارهای سركش كه هرگز پست نگردیم.

فقال مروان: مدحت نفسك و شمخت بأنفك هیهات یا حسن نحن والله الملوك السادة و الاعزة القادة فلا تبجحن فلیس لك عز مثل عزنا و لا فخر كفخرنا ثم أنشأ یقول:



شفینا أنفسا طابت وقورا

فنالت عزها فیمن یلینا



فابنا بالغنیمة حین ابنا

و ابنا بالملوك مقرنینا



مروان گفت ای حسن خویشتن را ستایش كردی و بكبر و كبریا سر افراختی هیهات مائیم پادشاهان بزرگ و بزرگان پیش تازان تو در عظمت و عزت و مفاخرت و مباهات انباز ما نتوانی بود و این دو شعر بر این معنی انشاد كرد.

«ثم تكلم المغیرة ابن شعبة فقال نصحت لابیك فلم یقبل النصح و لو لا كراهة قطع القرابة لكنت فی جملة أهل الشام فكان یعلم أبوك أنی اصدر الوارد عن مناهلها بزعارة قیس و حلم ثقیف و تجاربهما للامور علی القبایل» آنگاه مغیرة بن شعبه به سخن آمد و گفت ای حسن پدر تو را اندرز گفتم و نپذیرفت از من اگر قطع قرابت و رحم را مكروه نداشتم با لشكر شام پیوسته می شدم و حال آن كه پدرت مرا شناخته داشت كه با شراست خلق قیس و حلم جماعت ثقیف و تجربت ایشان در امور قبایل تشنگان را بی آن كه سیراب شوند از آبگاه بازگردانم «فتكلم الحسن صلوات الله علیه فقال یا مروان أجبنا و خورا و ضعفا و عجزا اتزعم انی مدحت نفسی و أنا ابن رسول الله و شمخت بأنفی و أنا سید شباب أهل الجنة و انما یبذخ و یتكبر ویلك من یرید رفع نفسه و یبتجح من یرید الاستطالة فاما نحن فأهل بیت الرحمة و معدن الكرامة و موضع الخیرة و كنز الایمان و رمح الاسلام و سیف الدین ألا تصمت ثكلتك امك قبل أن أرمیك بالهوائل و أسمك بمیسم تستغنی به عن اسمك فأما أیابك بالنهاب و الملوك أفی الیوم الذی ولیت فیه مهزوما و انحجزت مذعورا فكانت غنیمتك هزیمتك و غدرت بطلحة حین غدرت فقتلته قبحا لك ما أغلظ جلدة وجهك فنكس مروان رأسه».



[ صفحه 285]



این وقت حسن علیه السلام آغاز سخن كرد فرمود ای مروان گمان می كنی كه من سخنی از در عجز و ضعف می آرایم یا چنان پندار می كنی كه من خویشتن را می ستایم و حال آن كه پسر رسول خدایم یا بر طریق تكبر و تنمر می روم و حال آن كه سید جوان بهشتم وای بر تو آن كس براه تكبر رود و شاد شود كه علو خویش طلب كند و برتری جوید و ما را بدین صنعت حاجت نیست چه ما اهل بیت رحمت و معدن كرامت و جایگاه شرافت و مخزن ایمان و سنان اسلام و شمشیر دینیم مادر به عزایت بنشیند خاموش نخواهی شد تا گاهی كه تو را داغ كنم به آلتی كه علامتی شود و مردمانت بدان علامت بشناسند و از نام تو یاد نكنند و این كه بازمی گردی بسیر سلاطین و از نهب و غارت حدیث می افكنی آیا از آن روز كه در حكومت هزیمت شدی و بر خویشتن بترسیدی تذكره خواهی كرد همانا غنیمت تو هزمیت تو بود كه خود را به سلامت بیرون افكندی تو آن كسی كه با طلحه در جنگ جمل غدر كردی و او را غیلة بكشتی چه زشت مردی كه توئی و شگفت و سخت روئی كه هرگز خجل و منفعل نشوی.

چون سخن بدین جا رسید مروان سر بخویشتن در برد پس حسن علیه السلام به جانب مغیره نگریست «فقال یا أعور ثقیف ما أنت من قریش فافاخرك أجهلتنی یا ویحك و أنا ابن خیرة الاماء و سیدة النساء غذانا رسول الله بعلم الله تبارك و تعالی فعلمنا تأویل القرآن و مشكلات الاحكام لنا العزة الغلباء و الكلمة العلیاء و الفخر و السناء و أنت من قوم لم یثبت لهم فی الجاهلیة نسب و لا لهم فی الاسلام نصیب عبد آبق ماله و الافتخار عند مصادمة اللیوث و مجاحشة الاقران نحن السادة و نحن المذاوید القادة نحمی الذمار و ننفی عن ساحتنا العار و أنا ابن نجیبات الابكار.

ثم أشرت زعمت خیر وصی خیر الانبیاء كان هو بعجزك أبصر و بحورك أعلم و كنت للرد علیك اهلا منه لو غرك فی صدرك و بدو الغدر فی عینك هیهات لم یكن لیتخذ المضلین عضدا و زعمت انك لو كنت بصفین به زعارة قیس و حلم ثقیف فبما ثكلتك امك ابعجزك عند المقامات و فرارك عند المجاحشات أما والله لو التفت



[ صفحه 286]



علیك من امیرالمؤمنین الاشاع لعلمت أنه لا یمنعه منك الموانع و لقامت علیك المرنات الهوالع و أما زعارة قیس ما أنت و قیسا انما انت عبد آبق فثقف فسمی ثقیفا فاحتل لنفسك من غیرها فلست من رجالها أنت بمعالجة الشرك و موالج الزرائب أعرف منك بالحروب.

فأما الحكم فأی الحكم عند العبید القیون ثم تمنیت لقاء امیرالمؤمنین علیه السلام فذاك من قد عرفت أسد باسل و سم قاتل لا یقاومه الا بالسة عند الطعن و المخالسة و كیف یرومه الضبعان و تناوله الجعلان بمشیتها القهقری و أما وصلتك فمنكورة و قرابتك فمجهولة و ما رحمك منه الا كبنات الماء من خشفان الظباء بل أنت أبعد منه نسبا».

فرمود ای اعور ثقیف تو نژاد از قریش نداری تا من با تو مفاخرت آغازم وای بر تو مرا نشناخته می انگاری و حال آن كه من پسر سیده زنانم و رسول خدا مرا به علم خداوند غذا داده و به تاویل قرآن آموزگاری كرده و مشكلات احكام را آموخته همانا عزت منیع و مقام رفیع و فخر بزرگ و علای عظیم خاص ماست و تو از جماعتی باشی كه در جاهلیت به هیچ نژادی شناخته نبودند و در اسلام بهره نداشتند بنده گریزنده را چه مجال مفاخرت است در مبارزت شیران و مناجزت دلیران مائیم بزرگان و ناصر سرهنگان، مائیم نگاهدارنده عهود و ذمار و راننده ی عیب و عار و منم فرزند دوشیزگان نژاده.

هان ای مغیره تو گمان می كنی كه نصیحت كردی بهترین وصی بهترین پیغمبران را و حال آن كه او بعجز تو بیناتر است و به لغزش تو داناتر و تو سزاوارتری كه گوش فرا نصیحت وی داری از برای آن حقد و كین كه در سینه ات نهفته است و آن غدر و خدیعت كه از دیده ات نمودار است هیهات خداوند می فرماید از گمراهان پشتوانی مخواهید و گمان می كنی كه اگر حاضر صفین بودی به درشتی خوی قیس و حكمت ثقیف كار می كردی مادرت بر تو بگرید بكدام هنر آیا بعی و عجزت در مقام مشاورت یا جبن و فرارت هنگام مبارزت سوگند با خدای كه نیك می دانی كه



[ صفحه 287]



اگر چنگ امیرالمؤمنین تو را فرامی گرفت هیچ مانعی و دافعی تو را رهائی نتوانست داد جز این كه زنان ناله كننده بر تو جزع می كردند و این كه از قیس و شراست طبع او یاد كنی تو را با قیس چه نسبت است تو عبدی را مانی كه بگریختی و گرفتار شدی از این روی ثقیف نام یافتی از برای خود و شرافت نفس فكر دیگر كن كه مرد این جمله كه گفتی نیستی تو از بهر اشراك و اشباك صید و تدبیر آغل اغنام نیكوتری تا كار حرب و راندن حسام.

و این كه سخن از دانش و حكم كردی كدام حكم در نزد اهل سوق و عبید آهنگر است و این كه نمودار می كنی كه دیدار امیرالمؤمنین را در گیر و دار آرزومند بودی تو خود می شناسی شیر رزم آزمای و زهر جان فرسای را كه ابلیس در تنگنای هیجا حمله او را برنتابد چگونه آهنگ جنگ او می كند ضبع پتیاره و جعل سركین خواره و این كه نژاد خود را به خاندانهای بزرگ می پیوندی وصلت تو نكره و قربت تو غیر معرفه است چه نسبت است میان جانوران دریائی و آهو بچگان صحرائی چون سخن بدین جا آورد طاقت مغیره برفت و از نشیمن خویش به جانب حسن علیه السلام جنبشی كرد «و الحسن یقول عذرنا من بنی امیة أن تحاورنا بعد مناطقة القیون و مفاخرة العبید» امام حسن علیه السلام فرمود از آن پس كه آهنگران و بندگان طریق مفاخرت و مخاطبت با ما سپارند ما معذور خواهیم بود گاهی كه ابواب محاوره و مكالمه را با بنی امیه ممدود داریم معویه گفت بازشو ای مغیره ایشان فرزندان عبد منافند و هر كس از صنادید اقوام و بزرگان قبایل با این جماعت سخن به مفاخرت افكند قرین آزرم و شناعت شود و روی با امام حسن علیه السلام آورد و آن حضرت را سوگند داد كه او را معفو دارد و خاموش شود.